خداحافظ بوشهر...
سلام .امشب یه حال عجیبی دارم .نمیدونم خوشحالم یا ناراحت ... درست 13 سال پیش پدرم رو منتقل بوشهر کردند و ما همه بر خلاف میلمون اومدیم .اون موقع من کلاس سوم راهنمایی بودم چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود ... مامانم تا مدت ها گریه میکرد .مدتی طول کشید تا تونستیم خودمون رو با محیط و غریبی وقف بدیم . وقتی به بوشهر اومدیم توی پایگاه هوایی خونه گرفتیم .از اونجایی که خداوند برای من تقدیر رقم میزد ما در همسایگی خانواده ی اقا مسعود قرار گرفتیم .حدود 2 سال بعد یعنی در روز 20.3.81 من و مسعود با هم اشنا شدیم .البته به این راحتی ها هم نبود مسعود حدود 1 سالی در کمین بود خودش میگه اولش هیچ علاقه ای بهت نداشتم ولی به مرور زمان وقتی دیدم پاکی و با...
نویسنده :
مامی حدیثه
1:40